جدول جو
جدول جو

معنی زبان بربستن - جستجوی لغت در جدول جو

زبان بربستن
(پَ شُ دَ)
خاموش ماندن. سخن نگفتن. مقابل زبان برگشودن:
گشادستی بکوشش دست و بر بسته زبان و دل
دهن برهم نهادستی مگر بنهی درم برهم.
ناصرخسرو.
رجوع به زبان بستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبان بستن
تصویر زبان بستن
سکوت کردن، خاموش شدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ / نِ شُ دَ)
کنایه از خاموش کردن. (آنندراج). خاموش کردن و ساکت نمودن. (ناظم الاطباء) :
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بسته است زبان را.
سعدی.
من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم.
سعدی.
بکوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبان بداندیش بست.
سعدی.
چو سعدی که چندی زبان بسته بود
ز طعن زبان آوران رسته بود.
سعدی (بوستان).
بزبان نگه از شکوه زبان بست مرا
از لبش جذب سؤال ازچه جوابی نکشید.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
کام و دم مار و نیش کژدم بستن
بتوان نتوان زبان مردم بستن.
مشرب.
رجوع به زبان بسته و زبان بستگی شود.
، کنایه از خاموش شدن... و این از خصائص لفظ بستن است که بمعنی لازم و متعدی هر دو آمده و مستعمل میشود. (آنندراج). کنایه از خاموش شدن باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا). خاموش بودن. سکوت داشتن. (ناظم الاطباء) : زبانرا از دروغ بسته. (کلیله و دمنه).
خاقانی ار زبان ز سخن بست حق اوست
چند از زبان نیافته سودی زیان کشید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبان بستن
تصویر زبان بستن
خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان بستن
تصویر زبان بستن
((~. بَ تَ))
خاموش شدن، سکوت کردن
فرهنگ فارسی معین